هفته پیش مادر یکی از هم کلاسی هامون مرد.
5 روز پیش با بچه ها رفتیم دیدنش.
امروز بالاخره اومد مدرسه
زنگ آخر دینی داشتیم موضوع درس درباره ی خانوا ده و مادروپدر بود
بی اختیار زد زیر گریه...
من طاقت نیاوردم...
مامان دوستت دارم
بسم الله الرحمن الرحیم Au Nom de Dieu, le Tout-Miséricordieux, le Très-Miséricordieux
للّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد O Allah, prie sur Muhammad et sur les Membres de sa Famille
خدایا اگر گوشه ی نگاه تو با ما است
چه باک اگر همه ی خلایق از ما روی گردانند؟
و اگر گوشه ی نگاه تو با ما نیست
چه سود اگر همه ی خلایق به ما رو ی آرند؟؟؟؟......
هنوز دارم به موضوع دیروز فکر میکنم...
دارم به بی هویتی جوون ها فکر میکنم...
گاهی وقت ها با خودم میگم شاید منم اگر همه ی کودکی و نوجوونیم رو توی لندن و پاریس و کشور های اروپایی نگزرونده بودم...
الان مثل اونا مینی ژوپ پوشیدن برام عقده میشد...
اگر چه
وقتی پاریس زندگی میکردیم
حتی یک بار دلم نخواست روسری م رو بردارم و مینی ژوپ بپوشم...
چون بر عقیدم استوارم...
اگر چه گاهی وقت ها دچار تردید میشم...
خدایا اگر هستی و صدامو میشنوی جوابمو بده
اگر الان که 16 سالمه گمراه بشم
تا ابد گمراه میمونم...
16 اسفند 86
ساعت 12و18 دقیقه ی ظهر چهارشنبه س
امروز نرفتم مدرسه
نمیدونم چرا
دلم میخواست برای همیشه همین جا توی اتاقم زیر نور آفتاب مینشستم و به صدای اذان گوش میدادم...
دیروز بعد از کلاس تاریخ
یکی از دختر های کلاسمون بلند شد رفت رو میزش
مغنعه شو مثل امامه گذاشت رو کلش و شروع کرد ادای امام خمینی رو در آوردن...
یکی با خنده بهش گفت ... ادای رهبر مملکت رو در نیار....
اونم خندید و گفت...چی میگی ؟ رهبر چیه؟ اومد رید تو مملکت رفت! داشتیم واسه خودمون با مینی ژوپ تو خیابون راه میرفتیم
اومدن جمعمون کردن!!!
همه زدن زیر خنده...
من ولی یک لحظه احساس کردم میون یک مشت مترسک احمقم...
میخواستم بلند شم و داد بزنم : تو حاضری چکمه ی آمریکایی ها رو لیس بزنی فقط به خاطر اینکه بتونی تو خیابون مینی ژوپ بپوشی؟؟
اما انگار یک چیزی راه گلومو گرفت..
حالت تهوع داشتم...
پاشدم رفتم توی حیاط ...
نمیدونم چقدر اون جا گوشه ی حیاط نشستم....
فقط میدونم وقتی چشمامو باز کردم یک قطره اشک گوشه ی چشمام بود...
15اسفند 86
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم
دیوانگی ها از سرم...
.رهی معیری.